جدول جو
جدول جو

معنی متادب شدن - جستجوی لغت در جدول جو

متادب شدن
ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیخته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ تَ)
دشمن شدن:
خورشید چون به معدن عدل آمد
با فضل ز مهریر معادا شد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
کیفر یافتن. عقوبت یافتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاقب گردیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصادف شدن
تصویر مصادف شدن
رو به رو شدن بر خورد کردن روبرو شدن برخورد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یگانه گشتن دوست شدن: و فرو نریزد تا بروزگار دراز آن رطوبت که با گل متحد شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاب شدن
تصویر مجاب شدن
پاسخ شنیدن و قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب شدن
تصویر معاقب شدن
کیفر یافتن سزای عمل بد خود را یافتن مجازات شدن
فرهنگ لغت هوشیار
رسیدن وصول: دریابد آن صوتی را که متادی شود بدو از تموج هوایی که افسرده باشد میان متقارعین، رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
به گردن گرفتن، بر گمارده شدن مباشر عمل و شغل یا اداره ای شدن بعهده گرفتن: ... در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی حرب او شوند
فرهنگ لغت هوشیار
مترتب گردیدن: فرجامیدن حاصل آمدن نتیجه بدست آمدن: ... چون مخالفان اضعاف مضاعف قزلباش بودند اثری بر سعی و کوشش ایشان مترتب نشد
فرهنگ لغت هوشیار
درد کشیدن دردمند شدن درد کشیدن دردمند شدن: خاطر عاطر حضرت صاحبقران از حدوث آن واقعه بغایت متالم شد
فرهنگ لغت هوشیار
ور تنیدن تبدیل شدن عوض گردیدن بر دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کردن و بر آواز خوش کودکان آن بخیالی متبدل شود و این بخوابی متغیر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاذی شدن
تصویر متاذی شدن
به ستور آمدن آزار دیدن اذیت دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دریغ خوردن، افسوس خوردن، متلهف شدن، محزون گشتن، پژمان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هم زمان شدن، مقارن شدن، برخورد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوگرفتن، انس گرفتن، خوگیر شدن، عادت کردن، افیونی شدن، تریاکی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحت تاثیر قرار گرفتن، ناراحت شدن، مغموم گشتن، اندوهگین شدن، به فکر فرورفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اذیت شدن، آزرده شدن، ناراحت شدن، رنجیده شدن، رنجیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانه دار شدن، شوهر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاسی جستن، تاسی کردن، تابع شدن، پیروی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غمگین شدن، ناراحت شدن، دل گیر شدن، دردمند شدن، متاثر شدن، متاسف شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاصل شدن، به دست آمدن، نتیجه شدن، منتج شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شک بردن، شک کردن، دودل شدن، تردید کردن
متضاد: متقین شدن، یقین کردن، مطمئن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عهده دار شدن، به عهده گرفتن، گماشته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بافرهنگ شدن، فرهیخته شدن، پیش رفته شدن، مبادی آداب شدن، شهرنشین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شگفت زده شدن، حیرت کردن، متحیر شدن، تعجب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبیه شدن، به کیفر رسیدن، گوشمالی شدن، مجازات شدن، ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
allier, unir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
aliar, unir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
sojusznik, łączyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
союзник , объединять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
бути союзником , об'єднувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
bondgenoot zijn, verenigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
sich verbünden, vereinen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متحد شدن
تصویر متحد شدن
aliada, unir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی